پسر گلم آقا ماهان

اولین سفر مشهد ماهان جون

گل مامان بالاخره بعد از یه هفته مسافرت عید 94 به خونه خودمون برگشتیم حالا مامانی فرصت کرده تا خاطره هارو ثبت کنه جونم برات بگه مامان امام رضا قربونش برم صدقه سر تو  امسال مارو طلبید که بریم و تو اولین نوروز زندگیتو در جوار آقا شروع کنی خلاصه ما و مادری اینا و مامان جون اینا با عمه اینا همه روز 29اسفند راهی شدیم به سمت امام رضا ساعت 10و نیم شب رسیدیم به مقصد و مستقیم رفتیم حرم البته بابا و باباجون اینا رفتن چمدونارو گذاشتن خونه بعد برگشتن حرم ولی ما آخرین ساعت های سال 93 رو تو حرم گذروندیم سال تحویل ساعت2:15 دقیقه نیمه شب بود هوا خیلی سرد بود همش نگران بودم خدایی نکرده تو مریض نشی ولی در کل خیلی حس خوبی داشتم که تورو آوردمت تا بیمه...
9 فروردين 1394

غافل گیری مامان محیا

سلام گل پسرم امروز دوشنبه 11 اسفند شما خیلی بی قراری کردی تا حالا هیچ وقت انقدر مامانو اذیت نکرده بودی فکر کنم جا دندونت اذیتت میکرد چون همش دوست داشتی یه چیزو گاز بگیری خلاصه مامانی جون که زنگ زده بود حالمون رو بپرسه با شدت گریه های تو هوایی شد و ظهر که بابایی جون اومده بود خونه بهش گفته بود یا منو میبری دزفول یا خودم با اتوبوس میرم  بابایی جون ام که حسابی دلش برات پر کشیده بود از خدا خواسته گفتن حتما میریم خلاصه رفتن مدرسه سراغ دایی جون و راه افتادن به سمت دزفول البته بدون اینکه به من اطلاع بدن تو همچنان در حال گریه کردن بودی که خاله جون زنگ زد گفت ما دم در خونتونیییییم وای نمیدونی چه حس خوبی بود اون لحظه تمام خستگی های اون ...
14 اسفند 1393