پسر گلم آقا ماهان

خاطره هفت ماهگی دردونه مامانی

ماهان جون پسر قشنگم هفت ماه پیش بود که قشنگ ترین برگ از دفتر عشق من و بابایی ورق خورد و نوری از اون درخشید که به زندگیمون درخششی بی بدیل بخشید. از اون  روز به بعد هر روزش هزار بار قشنگ تر از روز قبلش شد. روزا با لبخند قشنگ تو از خواب بیدار میشیم و شبا با آواز قشنگی که با خودت زمزمه میکنی میخوابیم.خلاصه بگم مامانی خدا خییییلی منو بابایی رو دوست داشت که  گلی مثل تورو به ما داد . دیروز بابایی حوض تو حیاط رو پر کرد که تو این هوای گرم یه آب تنی حسابی بکنید. قربون اون شنا کردنت بشم من . یه طوری تو آب دست و پا میزدی عین یه شناگر حرفه ای کللللی ذوق کردی خیییلی بهت خوش گذشت.  انشاالله همیشه لبای نازت خندون باشه ... ...
27 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام به دوستای مهربون وبلاگی و پسر قشنگم ماهان گلی ببخشید چند وقت بود به وب سر نزده بودم و عکس نذاشته بودم اما الان با خبر شیش ماهه شدن پسرم اومدم جیغ دس هورااااااا و همزمان با شیش ماهگی سینه خیز رفتن هم یاد گرفت مام واسش یه جشن کوچولوی نیم سالگی گرفتیم عزیز دلم وقتی واسه اولین بار سینه خیز رفت خونه مامان جون اینا بودیم که یهو دایی کوچولو و بابا جونش دیدنش و کلییییی واسش ذوق کردن و یهو همه جیغ زدیم و واسش دس میزدیم ناز گلی منم بی خبر از همه جا مات و مبهوت اینور اونورو نگاه میکرد   ...
27 ارديبهشت 1394