پسر گلم آقا ماهان

بدون عنوان

سلام به دوستای مهربون وبلاگی و پسر قشنگم ماهان گلی ببخشید چند وقت بود به وب سر نزده بودم و عکس نذاشته بودم اما الان با خبر شیش ماهه شدن پسرم اومدم جیغ دس هورااااااا و همزمان با شیش ماهگی سینه خیز رفتن هم یاد گرفت مام واسش یه جشن کوچولوی نیم سالگی گرفتیم عزیز دلم وقتی واسه اولین بار سینه خیز رفت خونه مامان جون اینا بودیم که یهو دایی کوچولو و بابا جونش دیدنش و کلییییی واسش ذوق کردن و یهو همه جیغ زدیم و واسش دس میزدیم ناز گلی منم بی خبر از همه جا مات و مبهوت اینور اونورو نگاه میکرد   ...
27 ارديبهشت 1394

اولین سفر مشهد ماهان جون

گل مامان بالاخره بعد از یه هفته مسافرت عید 94 به خونه خودمون برگشتیم حالا مامانی فرصت کرده تا خاطره هارو ثبت کنه جونم برات بگه مامان امام رضا قربونش برم صدقه سر تو  امسال مارو طلبید که بریم و تو اولین نوروز زندگیتو در جوار آقا شروع کنی خلاصه ما و مادری اینا و مامان جون اینا با عمه اینا همه روز 29اسفند راهی شدیم به سمت امام رضا ساعت 10و نیم شب رسیدیم به مقصد و مستقیم رفتیم حرم البته بابا و باباجون اینا رفتن چمدونارو گذاشتن خونه بعد برگشتن حرم ولی ما آخرین ساعت های سال 93 رو تو حرم گذروندیم سال تحویل ساعت2:15 دقیقه نیمه شب بود هوا خیلی سرد بود همش نگران بودم خدایی نکرده تو مریض نشی ولی در کل خیلی حس خوبی داشتم که تورو آوردمت تا بیمه...
9 فروردين 1394

غافل گیری مامان محیا

سلام گل پسرم امروز دوشنبه 11 اسفند شما خیلی بی قراری کردی تا حالا هیچ وقت انقدر مامانو اذیت نکرده بودی فکر کنم جا دندونت اذیتت میکرد چون همش دوست داشتی یه چیزو گاز بگیری خلاصه مامانی جون که زنگ زده بود حالمون رو بپرسه با شدت گریه های تو هوایی شد و ظهر که بابایی جون اومده بود خونه بهش گفته بود یا منو میبری دزفول یا خودم با اتوبوس میرم  بابایی جون ام که حسابی دلش برات پر کشیده بود از خدا خواسته گفتن حتما میریم خلاصه رفتن مدرسه سراغ دایی جون و راه افتادن به سمت دزفول البته بدون اینکه به من اطلاع بدن تو همچنان در حال گریه کردن بودی که خاله جون زنگ زد گفت ما دم در خونتونیییییم وای نمیدونی چه حس خوبی بود اون لحظه تمام خستگی های اون ...
14 اسفند 1393