خاطره کربلا
یا رب الحسین (ع)
همه چیز از اونجا شروع شد که مامانی یهو دلش کربلایی شد . موضوع رو با بابایی درمیون گذاشت و بابایی هم که انگار دلش همون جا بود قبول کرد و پیگیر قضیه شد خلاصه چن روز بیشتر به محرم نمونده بود ما خیلی امید نداشتیم که خواستمون عملی بشه و ما عاشورا کربلا باشیم ولی انگار از قبل دعوت نامه مون امضاء شده بود و ما 28 مهر که میشد 7 محرم راهی قطعه ای از بهشت شدیم . شوق دیدن ضریح شش گوشه از یه طرف و کربلایی شدن تو اونم تو 11 ماهگی شوری تو دلمون انداخته بود که انگار تو آسمونا بودیم
خداروشکر تو این مسافرت همسفرهای خوبی داشتیم تو کوچک ترین عضو کاروان بودی و همه از پیر و جوون عاشق تو شده بودن عزیزترینم
وقتی که شام غریبان تو بین الحرمین نشسته بودیم و اشک شوق از چشمامون جاری شد با خودمون گفتیم صدقه سر توست که ما این ساعت اینجاییم
ان شاالله قسمت همه عاشقا بشه زیارت قبر امام حسین